کد مطلب:326776 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:467

ملا شیخ علی ترشیزی
او نیز یكی از خلفای باب بود كه خود را حضرت عظیم لقب كرده بود. [1] از شاگردان خاص حاجی سید كاظم رشتی بود كه قبل از قتل باب در دار الخلافه ی تهران در سال 1267 هجری خواست فتنه ای برپا كند، او را میسر نشد در اول. و آن تفصیل این است كه همین ملا شیخ علی در سال 1268 در دار الخلافه ی طهران بنای فتنه را ساز كرد و پیروان خود را در خانه ی حاجی سلیمان خان [2] پسر یحیی خان تبریزی كه او نیز با ملا شیخ علی در این فتنه همداستان بود جای داد و حاجی سلیمان خان اسلحه و آلات خروج به جهت این طایفه ی ضاله ی آماده كرد و جماعتی را مقرر داشتند كه در زوایای خفایا اتفاق كرده، در لباس رعیتی به بهانه ی اظهار تظلم و ابراز عرایض، در معبر حضرت شاهنشاه عالم پناه در آمده خنجرهای بران و حربه های سوزان در زیر قبا پنهان داشته به انتهاز فرصت بسر برند تا چون مجال یابند بر حضرت شاهنشاه خلد الله
ملكه و دولته در آیند.

بالجمله كافر فاجر گمراه كه خود را خلیفه و نایب خدا می دانست به قانونی كه تبدیل اسامی و تغییر القاب مذهب سخیفه معمول است كه نام خدا و رسول و ائمه ی هدی را بر یكدیگر می نهند، هر یك را نامی و لقبی نهاد و آنها را نوید حكومت بلاد و امصار داد و شبها در مجمعی خاص اجتماع كرده با نسوانی مخصوص به جماع می پرداختند و مدتی به جمع آوری اسلحه ی جنگ مشغول بودند كه بعد از قصد حضرت شاهنشاه اسلام پناه خلد الله ملكه، قصد علماء و اعاظم و اعیان شهر نمایند و به ملاحظه ی این كه موكب همایون در نیاوران تشریف ملوكانه دارند و شهر خلوت است گفتند اول باید شهر را به تصرف در آورده و ارك را تصرف نمود. چون شهر و ارك و خزینه و توپخانه بدست آید كارها بر مراد شود. لهذا جماعتی در شهر متوقف گشته و گروهی به نیاوران شمیران كه ییلاق حضرت و قصر سلطنت بود متفرق شدند و شب و روز در آن حوالی سیرهای متوالی داشتند. تا آنكه شنیدند كه حضرت ظل الله را اراده ی شكار و سواری است و با خواص به طرف رودبار به شكار كبك تشریف فرما خواهند شد. دوازده نفر از آن طایفه ی بدسرشت، اسلحه های سوزنده و برنده ی خود را در زیر لباس كهنه نهفته، به حوالی قصر حضرت شاهنشاهی آمده و به طرف معبر متفرق شده و منتظر فرصت گشتند، تا دو ساعت از طلوع آفتاب روز یك شنبه 18 شوال 1268 هجری اعلیحضرت ظل اللهی، به عزم شكار و تفرج چون قرص خورشید، بر خانه ی زین قرار گرفت.
ناگاه شش نفر از آن طاغیان مخذول نما كه در كمین گاه نشسته بودند، فرصت غنیمت شمرده، در لباس رعایا و مظلومین، از هر طرف نزدیك آمده اظهار تظلم و داد خواهی نمودند.

شاهنشاه عدالت دستگاه عنان كشیدند كه دام مظلوم و ملهوف دهند. ناگاه آن ظالمان مظلوم صورت و آدمیان شیطان سیرت گرد آمده، كاحاطة الدایرة بدور المركز پیاده رخ به گرد سمند پیل پیكر پادشاهی آورده و اظهار ستم رسیدگی نمودند. یكی از آن بدبختان دیو سیرتان دست در جیب و گریبان برده، به جای مكتوب و عریضه، طپانچه ی آتش فشانی در آورده، به جانب آن وجود مبارك انداخت. به فضل خدا و عون ائمه ی هدی، از رمیدن اسب خاصه، آن تیر خطا كرده ناپاكی دیگر از آن سوی از زیر عبا شمشیری كشیده پیش دویده حمله آورد. دیگران نیز طپانچه به جانب آن وجود مبارك رها كردند.

اعلیحضرت شاهنشاهی از كمال تغیر كه در این كار حیران مانده بودند نخواستند كه دست مبارك به خون آن ناپاكان بیالایند. جمعی از ملتزمین جلادت شعار در آن جسوران متهور در آویختند و خون آن خبیثان كافر را ریختند. مهدی نام كه از ملازمان مستوفی الممالك وزیر مالیه بود، در آن مهالك در آمده، از قمه ی یك نفر از آن ملعونان سرش زخم كاری یافت. بنا گاه جمعی از ملتزمین ركاب را خون حمیت در دل طبیعت به جوش آمده در اندك وقتی آن مخاذیل را اسیر و قتیل كردند. با وقوع این حادثه، عزیمت موكب همایونی را از این شكار فسخ نمودند.

اعلیحضرت شاهنشاهی به عمارت خاصه ی نیاوران مراجعت كرده
و عامه ی ملازمان درگاه را به حضور مبارك احضار فرمودند. چاكران بار خدای بی مانند را به حفظ خداوند شكرها گفتند. بعد از آن به اخذ و قید این قوم پر مكر و كید اشارت رفت. عزیز خان سردار كل عساكر منصوره كه در آن وقت آجودان باشی و حكمران دار الخلافه ی طهران بود بر حسب امر همایونی روی به شهر نهاده یكی از آن شش نفر را بر دروازه ی دولت شقه كرده در آویختند و بدین جهت اطمینان در خاطر عموم خلایق حاصل شد كه بر وجود مبارك ضرر و آسیبی وارد نیامده.

دو روز بعد را، اعلیحضرت همایونی سلامی عام فرمودند و جمیع خواص درگاه بر سلامتی وجود مبارك كه خاصه و اخص موجودات كاینات است تهنیتها گفتند و مبشر بشارت سلامتی ذات خجسته صفات مبارك به اطراف و اكناف عالم بریدها فرستاده و مژدها بردند و مژدگانیها گرفتند.

بعد از آن به مقربان درگاه اشارت رفت كه باقی این مخاذیل را به تفحص به دست آورده از حقیقت این امر، استكشاف نمایند. یكی از آن شش نفر كه گرفتار بود آنها را نشان داده معلوم شد كه جماعتی از ایشان چنانچه ذكر شد در محله ای از محلات شهر دار الخلافه در خانه ی حاجی سلیمان خان مجتمع و متحد بودند و اسلحه و آلات حرب به جهت اهل شهر آماده كرده و ملازمان دیوانی به آن خانه ریختند و همه را گرفتند و گروهی را كه در شمیرانات پراكنده بودند نیز بدست آوردند. آجودان باشی [3] و محمودخان كلانتر [4] و كدخدایان شهر و داروغه و نایبان به تجسس این طایفه پرداختند، هر قدر كه به دست آوردند، به حضور
میرزا آقا خان صدر اعظم بردند و تحقیقات مفصله از آنها شد.

حاجی علی خان اعتماد السلطنه كه در آن وقت حاجب الدوله بود، ملا شیخ علی ترشیزی را كه سابقا ذكری از او شد، در قریه ی اوین كه از محال شمیرانات است، به دست آورد. سی و هشته تن از آنان گرفتار شدند و برحسب امر اعلی و فتوای علمای اعلام كثر الله امثالهم حكم به قتل ملا شیخ علی و سایر متابعان از قرار تفصیل صادر گردید.

هر تنی را در شهر و خارج به امیری از امراء و طبقه ای از طبقات چاكران دربار دادند كه بالاجماع همه را مقتول ساختند:

سید حسن خراسانی را كه از امراء و متابعین آن مذهب بود، شاهزادگان به ضرب شمشیر و گلوله و كارد و خنجر مقتول ساختند.

ملا زین العابدین یزدی را مستوفی الممالك در اول، محض تعصب دین و حمیت دولت، خود با طپانچه ی زد و بعد از آن مستوفیان و لشكر نویسان كلهم با طپانچه و كارد و خنجر و قمه ریز ریز كردند.

ملا حسین خراسانی را نظام الملك [5] و میرزا سعید خان [6] ، اول نظام الملك خود با طبانچه زد و بعد طبانچه ی دیگر را میرزا سعید خان زد و بعد از آن اتباع هر یك با سنگ و قمه و كارد و خنجر او را به سزای خود رساندند.

میرزا عبدالوهاب شیرازی مشهور به كاظمینی كه مدتی در كاظمین بود و به دعوی همین مذهب فتنه ی عظیمی برپا كرده بود، اتفاقا در همان ساعت كه او را آوردند یكی از علمای موثق معتمد در آن جا حاضر بود
و شهادت داد كه در كاظمین شبها او را دعوت كردم و نپذیرفته، لاطائلها و نامربوطها گفت و از جمله ی دوازده نفر از اشخاصی بود كه به نیاوران آمده مرتكب جسارت شدند. [7] جعفر قلی خان برادر صدر اعظم و ذوالفقار خان و موسی خان و میرزا علی خان پسران صدر اعظم و سایر منسوبان و تفنگداران و غلامان آنها را به ضرب گلوله ی تفنگ و طپانچه و زخم قمه و شمشیر ریزه ریزه كرده به دار البوار فرستادند.

ملا فتح الله قمی [8] ولد ملا علی صحاف كه در روز اول چند دانه ساچمه ی طپانچه ی او قدری بدن مبارك را خراشیده بود، در اردوی همایون بدن او را شمع زده روشن كردند. حاجب الدوله، طپانچه ای با ساچمه، به همان جا كه او به سر كار اعلحضرت پادشاهی انداخته بود، زد. فی الفور افتاد و سایر عمله ی فراش خانه با قمه پارچه و سنگ باران كردند.

شیخ عباس طهرانی را خوانین و امرای دربار همایون به ضرب طپانچه و شمشیر به درك فرستادند.

محمد باقر نجف آبادی كه از جمله ی آن دوازده نفر بود و خود اقرار و اذعان داشت كه در جمیع محاربات طایفه ی بابیه بوده است، پیشخدمتان حضرت همایونی و جمیع عمله ی خلوت با قمه و كارد و خنجر مقتولش ساختند.

محمد تقی شیرازی را، اسدالله خان میر آخور خاصه ی پادشاهی و سایر عملجات اصطبل پادشاهی، اول نعل نموده بعد با تخماق و میخ
طویله ی آهنین و قمه و خنجر به یارانش رساندند.

محمد نجف آبادی را ایشیك آقاسی باشی و جارچی باشی و نسقچی باشی و نایبان و سایر عمله ی حضور در نیاوران به ضرب تبرزین و شش پر و غیره به اسفل السافلین فرستادند.

میرزا محمد نیریزی را كه در جمیع محاربات بابیه در نیریز و زنجان و مازندران در هر جا بوده است و اثر زخم محاربات سابقه در بدن او ظاهر بود، سركشیك چی باشی و یوز باشیان و غلام پیشخدمتان و غلامان سركاری هدف گلوله ی تفنگ ساخته و تیر باران كرده بعد از آن با سنگ و چوب با خاك یكسان كردند.

محمد علی نجف آبادی را، اول خمپاره چیان یك چشم او را كنده، بعد به دهان خمپاره گذاشته و آتش دادند.

حاجی سلیمان خان پسر یحیی خان تبریزی را كه تفصیل او ترقیم یافت، با حاجی قاسم نیریزی كه وصی سید یحیی بود، آقا حسن نائب فراش خانه. به شهر برده بدن او را شمع زده افروخته و با نقاره و اهل طرب و ازدحام خلق در كوچه و بازارها گرداندند و مانع از سنگباران مردم در شهر شده تا بیرون دروازه ی شاه عبدالعظیم، فراشان غضب نعش آنها را چهار پاره كرده و به چهار دروازه آویختند [9] .

وقتی كه حاج میرزا سلیمان خان را شمع آجین كرده می بردند، به طور رقص متصل این شعر را می خواند:

كاشكی پرده بر افتادی از آن منظر حسن

تا همه خلق ببینند نگارستان را [10] .
وقتی می خواستند او را به قتل بیاورند، گفت كه حاجی قاسم نیریزی را اول به این فیض رسانید. برای اینكه او از من پیش قدم تر است.

سید حسین یزدی را آجودان باشی و میرپنجان و سرتیپان به شمشیر گذرانیدند. [11] .

صادق زنجانی نو كرملا شیخ علی كه در روز اول به دست ملتزمین ركاب كشته شد، نعش او را دو پارچه كرده به دروازه آویختند.

میرزا نبی دماوندی ساكن طهران را، اهالی مدرسه ی دارالفنون به شمشیر و سر نیزه كارش را ساختند.

میرزا رفیع نوری را، سوار نظام با طپانچه و قداره به درك واصل نمودند.

میرزا محمود قزوینی را، بعد از آنكه زنبور كچیان هدف گلوله ی زنبورك نمودند، با قداره پاره پاره نمودند.

حسن میلانی را كه از توابع اسكوست و آن ملاحده او را به لقب امام همام ابی عبدالله الحسین ملقب كرده بودند، سربازان افواج نیزه پیش كرده جسد خبیث او را پنجره و از مشبك و به درك فرستادند.

ملا عبدالكریم قزوینی را توپچیان حاضر به ضرب قداره دمار از روزگارش بر آوردند.

لطفعلی شیرازی را شاطر و شاطران سركاری با خنجر و كارد و چوب و سنگ به نزد معاهدین خود فرستادند.

نجف خمسه ای را اهالی شهر عموما اجماع كرده با سنگ و چوب
و كارد و خنجر و قمه و مشت معدوم الاثر كردند.

حاجی میرزا جانی تاجر كاشانی را كه به كرات ارتداد او معلوم و توبه كرده و باز رهائی یافته و به اغوای عوام مبادرت نموده بود، آقا مهدی ملك التجار و تجار و كسبه بالاجماع با هر گونه اسباب حرب به جهنم فرستادند.

حسن خمسه ای را نصر الله خان و سایر عمله ی كارخانه ی مباركه به قتل رساندند. [12] .

محمد باقر قهپایه ای را، آقایان قاجار طعمه ی شمشیر آبدار نموده به درك فرستادند.

بالجمله روز بیست و هشتم شوال كه سلامی عام شد، به تهنیت و شكرانه ی این قضیه ی هائله، شعرا قصیدها سروده و در پیشگاه حضور معدلت ظهور خسروانی انشاد داشتند. قصاید از این قرار است:


[1] «رسم ميرزا علي محمد باب بر اين بود كه هر يك از مريدان خاص خود را لقبي مي بخشيد كه با نام او از حيث عدد مطابق باشد. چون «شيخ علي» با «عظيم» تطابق عددي دارد، وي را «عظيم» لقب داد و شاهزاده مسبوق نبوده كه مي نويسد «خود را حضرت عظيم لقب كرده بود».

حاشيه ي نسخه

درست است. زيرا «عظيم» (ع + ظ + ي + م = 70 + 900 + 10 + 40 = 1020 و «شيخ علي» (ش + ي + خ + ع + ل + ي = 300 + 10 + 600 + 70 + 30 + 10 = 1020).

[2] اين شخص برادر همان فرخ خان است كه از طرف امير كبير مأمور سركوبي ملا محمد علي حجت در زنجان بود و تفصيل جنگ و قتلش كه ناجوانمردانه به دست بابيه صورت گرفت در متن كتاب گذشت و باز همين شخص بود كه بقاياي جسد باب را از خندق كنار تبريز در ربود (به عقيده ي بابيه)

«حاجي سليمان خان با دوازده تن گرفتار شد و ايشان را دست و گردن بسته به نياوران آوردند. صدر اعظم حاجي سليمان خان را مخاطب ساخت كه بي شك تو زاده ي زنائي و مستحق هزار گونه عذاب و عنائي. نه آخر گوشت و پوست تو و پدر و مادر تو از نان و نعمت به پادشاه پيوسته و يك كرور تومان به خرج پدر تو يحيي خان و برادر تو فرخ خان هدر شده و از اين بر زيادت، برادر تو را در زنجان جماعت بابيه به جان امان ندادند. اگر تو با او برادر بودي و از پشت يك پدر بودي در خونخواهي برادر چه كردي؟»

ناسخ التواريخ.

[3] غرض همان عزيز خان مكري سردار كل است كه ترقيات سريع خود را مرهون توجهات امير كبير بود و جمله ي معروف «عزيزا بيا تا عزيزت كنم» جمله اي است كه علي المشهور امير كبير به او نوشته و قصدش انتصاب او به رياست كل قواي نظامي ايران بوده است. براي اطلاع بر شرح حال وي رجوع كنيد به ملل و نحل در آسياي مركزي ص 202 و مجله ي يادگار سال چهارم شماره 2 - 1.

[4] حاكم طهران و معاون عزيز خان سردار كل است كه چند سال بعد از اين واقعه به علت گراني و كمي نان در پايتخت به امر ناصر الدين شاه طنابش انداختند.

حاجي علي خان اعتماد السلطنه هم همان است كه در ابتدا ناظر خرج خديجه خانم زن محمد شاه بود و بر اثر سوء استفاده مورد توبيخ حاجي ميرزا آقاسي واقع شد و مطرودا به عتبات رفت و امير كبير او را دوباره مورد توجه قرار داد. اما اين مرد به پاس آن خدمات عهده دار قتل امير كبير شد و در حمام فين كاشان آن راد مرد بزرگ را به ترتيبي كه در كتب تاريخ مضبوط است به هلاكت رسانيد. لقب وي ابتدا حاجب الدوله فراشباشي و بعد در طي حكومت خوزستان صنيع السلطنه و سپس اعتماد السلطنه بود.

مستوفي الممالك يعني ميرزا يوسف آشتياني كه مطلقا به عنوان «آقا» نيز خوانده مي شد. وي سالهاي سال عهده دار منصب استيفاء و جمع و خرج مملكت (به اصطلاح امروز وزارت دارائي) بود و يك چند نيز به صدارت عظمي رسيد، بعد از صدارت مشير الدوله ميرزا حسين خان قزويني يعني از 1290 تا 1303 كه فوت كرد.

[5] نظام الملك يعني ميرزا كاظم خان پسر ارشد و نايب (معاون) ميرزا آقاخان نوري كه شخص اخير عنوان «شخص اول مملكت» به خود مي داد و بالطبع نظام الملك هم شخص دوم بود. نظام الملك در دوره ي اقتدار پدر به وزارت وليعهد ايران معين الدين ميرزا پسر ناصر الدين شاه رسيد و اقتدار فراواني يافت. اما با مرگ آن طفل خردسال و افول كوكب بخت ميرزا آقاخان، او نيز در محاق فراموشي افتاد. (رجوع كنيد به مقاله ي نگارنده در مجله يادگار سال سوم شماره ي 10).

[6] ميرزا سعيد خان گرمرودي وزير دول خارجه بود. (1290 - 1295 ه) و يك چند نيز توليت آستان حضرت رضا علي ساكنها الف التحية و الثنا را داشت. براي ترجمه ي حال وي غير از كتب تاريخي قاجاريه رجوع كنيد به مجله ي يادگار سال اول شماره ششم.

[7] ميرزا محمد صادق تبريزي از مريدان تند سيد باب بود. چون مرشدش كشته شد، وي تصميم به انتقام گرفت و محرك وي بيشتر همان ملا شيخعلي بود. اين جمع مدتي با اسلحه اي كه در زير لباس مخفي داشتند در شهر تهران به كمين ناصر الدين شاه نشستند. ولي موفق نشدند. بالاخره اين محمد صادق در نياوران سوء قصد را علني كرد و كار بدان جا كشيد كه در متن گذشت. وي را در همان نقطه ي سوء قصد شقه كرده به دروازه ها آويختند. تعداد كساني كه رد نياوران عامل سوء قصد بودند بالغ بر دوازده نفر بود.

كواكب جلد اول

مرحوم سرتيپ عبدالرزاق خان بغايري كه شخص شريف و معمر و مطمئن و مسلمان اميني بود، پس از اطلاع از اشتغال اين جانب به مطالعه ي تاريخ حوادث مربوط به باب، يادداشتي به اين مضمون براي بنده فرستادند:

«از مرحوم پدرم شنيدم كه: ما در نياوران بوديم و خبر آوردند كه ناصر الدين شاه را تير زدند. ما بسيار وحشت كرديم كه شهر به هم خواهد خورد و نمي توانيم به شهر مراجعت كنيم. بلافاصله خبر ديگري رسيد كه تير به شانه ي شاه خورده و نمرده است. پس از مراجعت به شهر معلوم شد كه شخصي عريضه به شاه داده (وسط راه طهران در هنگام عزيمت به شكار) و شاه خم شده كه عريضه را بخواند، از عقب براي او تير انداخته اند. ولي به شانه اش اصابت كرده و از ترس از اسب به زمين افتاده و شخص عريضه دهنده قمه كشيده كه شاه را بكشد. ولي اطرافيان ملتزمين ركاب شاه، او را گرفته و فورا به هلاكت رساندند و كسي را كه تير انداخته بود زنده گرفتند و آنچه او را با شكنجه و عذاب استنطاق كردند، اظهاري نكرد و مطلب را ابراز ننموده عاقبت او را شقه كردند و از دروازه ها آويزان نمودند و مردم دسته دسته به تماشاي او مي آمدند. در وسط جمعيت، بچه اي بي اختيار فرياد زد كه اي واي صادق خودمان است. بچه را فورا گرفته و از او تحقيقات كردند كه اين صادق با چه اشخاصي آمد و رفت و سر و كار داشته و بچه، اشخاص را به اسم و رسم نشان داد و خانه اي را كه محل اجتماع آنها بود گفت و معلوم شد كه محرك صادق، بابيها بوده اند.»

حاجي ميرزا جاني همان مؤلف كتاب معروف نقطة الكاف است. وي يك بار ديگر هم در مازندران دستگير شد، ولي با پرداخت فديه آزاد گرديد، تا در اين حادثه به مجازات رسيد. تاليف وي از بسياري جهات كودكانه است. ولي از لحاظ احتواي بر بعضي اسناد و نصوص مهم است و مورد نفرت شديد بهائي ها.

[8] «ملا علي صحاف از خدام محترم حضرت معصوم عليهاالسلام منصب او در سر كار صحافي بوده و يكي از اعيان قم محسوب مي شد. نه اين كه صحاف بازار باشد. شرح حال ملا فتح الله در كتاب تاريخ بي غرضي ثبت است. هر كه خواهد رجوع فرمايد.» حاشيه ي نسخه

غرض از اين تاريخ بي غرض معلوم نشد و چون نويسنده ي نسخه به طور قطع بابي بوده نظرش مسلما به يكي از كتبي است كه آنها در اين باره نوشته اند و به نظر كاتب اين نسخه «بي غرض» آمده است.

[9] «حاجي سليمان خان تبريزي كه كاشانه اش آشيانه ي فساد انگيزي بود با قاسم تبريزي كه مدعي نيابت سيد يحيي بود، بعد از آن كه اعضاي ايشان به واسطه ي شمعهاي افروخته مهبط انوار گرديد هر يك به چهار پاره بردار شدند.

حقايق الاخبار ناصري

آواره در كتاب كواكب براي حاجي سليمان خان آثار ادبي قائل شده و مسمطي از او نقل كرده است و اين تنها مؤلفي است كه چنين مطلبي نوشته است.

[10] شعر از سعدي است از غزلي به مطلع:



چه كند بنده كه گردن ننهد فرمان را

چه كند گوي كه عاجز نشود چوگان را



و بعضي گويند كه اين شعر را مي خوانده:



آنكه دائم هوس سوختن ما مي كرد

كاش مي آمد و از دور تماشا مي كرد



و اين شعر از ميرزا طاهر نائيني است.

[11] سيد حسين يزدي همان است كه با سيد علي محمد باب در حبس ماكو و چهريق بود. در هنگام قتل باب، وي از باب و مذهبش تبري كرده تف به صورت او انداخت و از كشته شدن نجات يافت. تا اينكه جزو سوء قصد كنندگان 28 شوال كشته شد. وي نويسنده و منشي باب است و ترهاتي را كه او مي بافته و وي مي خوانده وي كاتب بوده است، از جمله كتابي را كه باب، بيان ناميده.

[12] صاحب حقايق الاخبار درباره ي اين وقايع مي نويسد: «... هر يك از نامبردگان را جماعت مجاهدان في سبيل الله قربة الي الله، و طلبا لمرضاته به انواع سياسات و عقوبات به دار بوار و حسار فرستادند.».